پیمان غفاری پور

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۴
آذر
۹۵

شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من

بغضــی میان حنجره جا مانده بود و من

با آن همـــه غریو و غـــرور پلنگی ام

یک دره انعکاس صدا مانده بود و من

بر خانه ای که آینه حسی سه گانه داشت

ابلیس مانده بــود و خـــدا مانده بـــود و من

هم آب توبه بود در آن خانه هم شراب

اخلاص در کنـــــار ریا مانـــده بود و من

ابلیس با خدا به تفاهم نمــی رسید

تردیدها و دغدغه ها مانده بود و من

تـــا شیــــشه مشبک پرهیـــــز بشکند

سنگی در آستین خطا مانده بود و من

می رفت دل به سمت وسوسه اما هنوز هم

یک پــــــرده از حریـــــر حیـــــا مانده بود و من

فردا کــه آن برهنه معصوم رفته بود

ابلیس با هزار چرا مانده بود و من

  • peyman