شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من
بغضــی میان حنجره جا مانده بود و من
با آن همـــه غریو و غـــرور پلنگی ام
یک دره انعکاس صدا مانده بود و من
بر خانه ای که آینه حسی سه گانه داشت
ابلیس مانده بــود و خـــدا مانده بـــود و من
هم آب توبه بود در آن خانه هم شراب
اخلاص در کنـــــار ریا مانـــده بود و من
ابلیس با خدا به تفاهم نمــی رسید
تردیدها و دغدغه ها مانده بود و من
تـــا شیــــشه مشبک پرهیـــــز بشکند
سنگی در آستین خطا مانده بود و من
می رفت دل به سمت وسوسه اما هنوز هم
یک پــــــرده از حریـــــر حیـــــا مانده بود و من
فردا کــه آن برهنه معصوم رفته بود
ابلیس با هزار چرا مانده بود و من
- ۱ نظر
- ۲۴ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۰