پیمان غفاری پور

۲ مطلب با موضوع «شعر :: فاضل نظری» ثبت شده است

۱۲
آذر
۹۲

گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی

ف.نظری

  • peyman
۱۲
آذر
۹۲

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان

انتظار همه را نیز به آخر برسان

 

همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر

خیر در کار جهان نیست تو هم شر برسان

 

لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد

به جگر سوختگان داغ برابر برسان

 

مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود

شادمانم کن و اندوه مکرر برسان

 

مرگ یا خواب ؟! چقدر این دو برادر دورند

مژده ی وصل برادر به برادر برسان

 

آن ها( فاضل نظری)

  • peyman