پیمان غفاری پور

۱۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

۲۹
بهمن
۹۴

روح ما را حق ز سویی می کشد شیطان ز سویی

عقل روشن بین ز یک سو نفس نا فرمان ز سویی

در هجوم زندگانی می برد ما را چو موجی

حالت عصیان ز سویی قدرت ایمان ز سویی

کشتی بی بادبان آدمی را می رباید

جذبه ی ساحل ز سویی حمله طوفان ز سویی

در کویر آفرینش مرد و زن را می کشاند

رحمت یزدان ز یک سو غفلت انسان ز سویی

نورباران می کند شب های مردان خدا را

مشعل عرفان ز سویی طلعت رحمان ز سویی

در سکوت خلوت شب عالمی داریم با هم

من ز سویی دل ز سویی دیده ی گریان ز سویی

بزم خوبان جهان بی شعر من گرمی نیابد

دفترم را می کشاند این ز سویی آن ز سوی

 

محمود اکبری

  • peyman
۱۶
دی
۹۲

مو بشگافی به عیب دیگران 

چو به عیب خود رسی کوری از آن

  • peyman
۲۶
آذر
۹۲


شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفت شیخا هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی

  • peyman
۱۲
آذر
۹۲

گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی

ف.نظری

  • peyman
۱۲
آذر
۹۲

 

عشق یعنی مستی و دیوانگی
 

عشق یعنی با جهان بیگانگی

 

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر


عشق یعنی سجده با چشمان تر


عشق یعنی سر به دار آویختن

  • peyman
۱۲
آذر
۹۲

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان

انتظار همه را نیز به آخر برسان

 

همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر

خیر در کار جهان نیست تو هم شر برسان

 

لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد

به جگر سوختگان داغ برابر برسان

 

مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود

شادمانم کن و اندوه مکرر برسان

 

مرگ یا خواب ؟! چقدر این دو برادر دورند

مژده ی وصل برادر به برادر برسان

 

آن ها( فاضل نظری)

  • peyman
۲۴
مهر
۹۲

یا فاطمه ‌بنت ‌نبى‌ اى‌ همدل ‌و جان على‌
اى ‌تاج ‌نور دنیا...یا زهرا !
یا فاطمه ‌سرّ خدا اى‌گوهر تاج ‌وفا
اى ‌باشکوه‌ اى ‌والا یا زهرا
اى‌ دخت‌ گل‌ اى ‌یاسمین‌ اى ‌اسوه‌ ی زن ‌در زمین‌
اى ‌آسمان‌ از تو متین ‌اى ‌آسمان ‌از تو متین
یا فاطمه ‌بنت ‌نبى‌ عشق‌ محمد با على

اولاد آب و علاقه
گهواره بان بی خواب یتیمان خسته
مولا زن بی مزار من ... یا فاطمه بنت نبی !

  • peyman
۲۴
مهر
۹۲

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بیراه باشد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز رو به راه و بر وفق مراد است و خوب !
تنها! ... تنها دل ما، دل نیست !
آره!
  • peyman
۲۴
مهر
۹۲

یه روز دلم گرفته بود مثل روزای بارونی
از اون هواها که خودت حال و هواشو میدونی


اگه بشه با واژه ها حالمو تعریف بکنم
تو هم من و شعر منو با همه حست میخونی


یه حالی داشتم که نگو یه حالی داشتم که نپرس
یه تیکه از روحمو من جایی گذاشتم که نپرس
یه جایی که میگردم و دوباره پیداش میکنم
حتی اگه کویر باشه بهشت دنیاش میکنم
اسم قشنگ شهرمو تو میدونی چی می ذارم
دونه دونه کوچه هاشو به اسمای کی می ذارم
آخه تو هم مثل منی مثل دلای ایرونی
وقتی هوا ابری میشه حال و هوامو میدونی
وقتی هوا ابری میشه حال و هوامو میدونی

  • peyman
۰۷
مهر
۹۲

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
این هُبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف
ابر های سر به راه ، بید های سربه زیر
ای نظاره ی شگفت ! ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر ! ای هنوز بینظیر !
آیه آیه ایت صریح ، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر
مثل شعر، ناگهان مثل گریه ، بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر
دست خسته ی مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر...

  • peyman
۰۷
مهر
۹۲

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست 

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست 

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستمشکست 

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست 

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست ...

  • peyman
۰۶
مهر
۹۲
چرا غم ها نمی دانند
که من غمگین ترین غمگین شهرم
بیا ای دوست با من باش
که من تنها ترین تنهای این شهرم
  • peyman
۰۶
مهر
۹۲

دستور زبان عشق از قیصر امین پور 

که واقعا شعر های بسیار بسیار قشنگی داره
 من که ازش سیر نمی شم :)

فوت و فن عشق، سفر در آینه ،قدر اندوه ، رویای آشنا ،معنای زندگی ،هبوط در کویر ،معنی جمال ،نشانه ی پرسش، چیستان ،حیرانی ،شب اسطوره ،روز ها و سوزها، حسرت پرواز ،اخوانیه ،سرمایه ی دل ،خانقاه ،عید ،هنگام رسیدن ،در این زمانه ،دید و بازدید عید ،هر چه شهر گل کنم

شعر هایی هست که من خوندم و خیلی خوشم اومده

  • peyman